روزنامه

یادداشت های شخصی محمدامین خسروی پور

روزنامه

یادداشت های شخصی محمدامین خسروی پور

شیوه اطلاع رسانی و واکنش مسئولان هلال احمر به این حادثه نیز محل نقد و تامل است.خبرنگاران چند رسانه از پاسخگو نبودن مدیران ارشد هلال احمر در ساعات اولیه این حادثه گلایه کرده اند.روزنامه سراسری شهروند که وابسته به هلال احمر است...
روح الله رجایی: دو دانش آموز 13 ساله در اردوی هلال احمر وقتی در مسابقات المپیاد آماده شرکت کرده بودند،غرق شدند.اولی در دم جان باخت و دومی مرگ مغزی شد و متاسفانه صبح روز بعد حادثه مرد.به همین راحتی که من نوشتم و به همین سادگی که شما خواندید.اما چه کسی مقصر سیاه پوش شدن خانواده های دو نوجوان معصوم است؟ مثل همه وقت هایی که اتوبوس چپ می کند و جاده یا راننده فوت شده مقصر است،مثل همه وقت هایی که هواپیما سقوط می کند و آسمان یا خلبان مرده مقصر است،مثل همه وقت هایی که اتفاقی می افتد و همه مقصرند جز کسی که باید باشد،این بار هم دانش آموزان فوت شده مقصر بودند و البته دریا ! 


جمعیت هلال احمر به عنوان میزبان اردو و مسئول مستقیم حفاظت از جان دانش آموزان شرکت کننده در اردو،اعلام کرد آنها بدون اجازه و در ساعت غیر قانونی به دریا رفته اند.در هممه اطلاعیه ها و خبر های منتشر شده از سوی هلال احمر، حتی از یک عذرخواهی ساده هم دریغ شده است. البته که مسئول این حادثه را قانون و دستگاه های متولی شناسایی و اعلام خواهند کرد،اما به عنوان یک عضو سازمان جوانان هلال احمر و خبرنگاری با چند سال فعالیت در این حوزه، نکاتی را به مسئولان این نهاد یادآور می شوم و با نامیدی تمام انتظار دارم نه برای حفظ اعتبار جمعیت هلال احمر و نه به احترام افکار عمومی بلکه برای تسلای دل خانواده عزادار «بهنام شاملو» و «ابوالفضل روشنایی» هم که شده استعفا بدهند.هر چند شک ندارم نه تنها استعفایی در کار نخواهد بود،بلکه این نوشته ممکن است باعث دلخوری و حتی شکایت آنها نیز بشود. 

1- از ابتدای فعالیت جمعیت شیر و خورشید در ایران و جمعیت هلال احمر پس از انقلاب صدها اردوی مشابه برگزار شده است.اعضای فداکار این نهاد بشردوست بارها در مسیر نجات انسان های دیگر به شهادت رسیده اند،اما شاید این برای نخستین بار است که کسی در اردوی هلال احمر غرق می شود.دقت کنید هلال احمر باید نجات دهنده باشد و این دانش آموزان در مسابقات دانش آموزان آماده شرکت کرده بودند. 

2- در یک سال اخیر و آغاز کار مدیران جدید هلال احمر در کنار همه تلاش های قابل تقدیر انجام شده،تعدادی زیادی  از مدیران باتجربه و کارکشته کنار  گذاشته شده  و بعضا کسانی جانشین آنها شده اند که نه تجربه و نه تحصیلاتت مرتبطی در این زمینه ندارند. برای این ادعا شواهد قابل اثباتی در دسترس است. 

3- اردوگاه انزلی پیش از انقلاب ساخته شده و یک مجموعه تفریحی،آموزشی ساحلی است.در سال های گذشته نه تنها در تمام ساعات روز بلکه در حتی در شیفت شب هم ناجی مقیم در ساحل اردوگاه بوده است.طبیعی است که وقتی دانش آموزان در اردو هستند،در اتاق های شان قفل نباشد و ممکن است نیمه های شب کسی بخواهد تا کنار ساحل برود و بعد هم بر خلاف مقررات وارد دریا بشود.از قضا چنین اتفاقی چند سال قبل افتاد،شیطنت بچه ها گل کرد و نیمه های شب به دریا رفتند و یکی از همین ناجی ها در تاریکی شب دو نفر را از خطر غرق شدن نجات داد.اما در چند ماه گذشته ناجی شیفت شب حذف شده است.یکی از کارکنان قدیمی سازمان جوانان هلال احمر هم چندی قبل در این باره به مسولان تذکر داده است. می خواهم بگویم حتی اگر این حادثه نیمه های شب هم اتفاق می افتاد،باز جای دفاعی نداشت.

4- خلاصه پاسخ هلال احمر به این حادثه این است که آنها بدن اجازه و علی رغم مخالفت مسئولان در ساعات شنا ممنوع و مکان شنا ممنوع وارد دریا شده اند. پرسش این است که آیا باید پذیرفت که وقتی نوجوان 13 ساله ای با فرمان مسئول اردوگاه مخالفت می کند نباید کاری کرد؟باید گذاشت به دریا برود؟ این چه مسئولی است که نمی تواند جلوی یک دانش آموز 13 ساله را بگیرد؟ حادثه در ساعت 3 بعد از ظهر اتفاق افتاده،اگر این ساعت شنا ممنوع است،پس چه ساعتی باید شنا کرد؟ 12 نیمه شب؟ اگر ساحل اردوگاه شنا ممنوع است،پس کجا می توان شنا کرد؟ اصلا چرا باید ساحل یک اردوگاه ساحلی شنا ممنوع باشد؟ چرا برای سالم سازی این محدوده اقدامی نشده؟ اگر قرار نبوده این بچه ها شنا کنند پس چرا اصلا آنها را به یک اردوگاه ساحلی برده اند؟ بهتر نبود این اردو مشهد،شیراز یا هر جای  بی ساحل دیگری برگزار می شد.
5- رئیس سازمان جوانان هلال احمر گفته است که این دانش آموزان پس از مخالفت مسئولان،با قبول مسئولیت مربی دیگری که کارمند آموزش و پرورش بوده به  دریا رفته اند؟سوال این است،آیا هلال احمر اجازه دارد در زمان برگزاری اردو مسئولیت شرکت کنندگان را برای ساعتی به مربی دیگری واگذار کند؟ وانگهی، این اردو با عنوان طرح دادرس برگزار شده و بر اساس تفاهم نامه این طرح مسئولیت حفظ سلامت و جان دانش آموزان بر عهده هلال است و نه آموزش و پرورش. 
6- مسئولان آموزش و پروش همچنین ادعا کرده اند ساحل این دریا یک منطقه عمومی است .به نظر می رسد استناد آنها به مصوبه دولت قبلی مبنی بر عمومی شدن ساحل ساختمان های دولتی باشد و اینکه دیگری اختیار و البته مسئولیتی در اینباره ندارد.البته این مصوبه هرگز اجرایی نشد و علاوه بر آن هلال احمر یک سازمان دولتی نیست،درست مانند اردوگاه مجاورش که وابسته به صدا و سیماست و همچنان ساحل اختصاصی دارد.همچنین مستحضر باشید دو طرف ساحل این اردوگاه محصور است و کسی غیر از اعضا امکان ورود به آن را ندارد.این بماند که به عنوان یک عضو سازمان جوانان هلال احمر چندین بار به این اردوگاه رفته ام و هرگز میان اردوگاه ساحل دیواری ندیده ام.بعد از ویلا ها و زمین های ورزش این مجموعه،کنار ساحل سکوهایی برای نشستن هست و البته سنگ چین هایی که نقش موج شکن دارند. البته تصددیق می کنید که وجود دیوار مانع بین یک اردوگاه ساحلی و دریا حتما غیر منطقی است. 

7- شیوه اطلاع رسانی و واکنش مسئولان هلال احمر به این حادثه نیز محل نقد و تامل است.خبرنگاران چند رسانه از پاسخگو نبودن مدیران ارشد هلال احمر در ساعات اولیه این حادثه گلایه کرده اند.روزنامه سراسری شهروند  که وابسته به هلال احمر است در روز پنج شنبه یعنی یک روز پس از حادثه هیچ  خبری از این ماجرا منتشر نکرد.سه روز بعد و در روز شنبه نیز در صفحه اول خود هیچ اشاره ای به این موضوع نداشت.این روزنامه حتی یک نوار مشکی به نشانه عزا بر صفحه اول خود درج نکرد،بلکه عکسی از دکتر فرهادی رئیس جمعیت هلال احمر و دکتر قبادی دانا رئیس سازمان جوانان هلال احمر منتشر کرده که در میان دانش آموزان ایستاده اند،لبخند می زنند و تیتر هم زده اند که: «دانش آموزان مدیران آینده هستند» 

کاش به جای لبخند لباس مشکی می پوشیدند و کاش به جای توضیح دادن عذر خواهی می کردند.کاش نشان می دادند که حتی اگر مقصر اصلی نیستند،آنقدر احساس مسئولیت دارند که با یک استعفای دلنشین،هم به دیگران درسی بدهند که در چنین مواقعی چه باید کرد،هم دل های بسیاری را آرام می کردند.همین ! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۲۶
محمدامین خسروی پور

خدمت دوستانی که ممکن است گاه گداری افتخار همراهی داده و به وبلاگم سرکی بکشند، باید عرض کنم که مطلب پیش رو، جوابیه ای است بر ظلم مدیر روابط عمومی سازمان جوانان هلال احمر – مسعود آسیما – بر جوانان عضو شبکه اجتماعی ماه نو! شبکه ای از جوانان متعهد، انسان دوست و دوست داشتنی که با سه سال زحمت شبانه روزی راه اندازی و مدیریت و در حال فعالیت بود! ماه نو یک شبکه اجتماعی سازمانی با اقتضائات خاص خود بود که تجربه مدیریت آن با اداره شبکه های اجتماعی مرسوم، کاملا متفاوت بود! گزارشات، آموزش ها و ارتباطات اعضای سازمان جوانان هلال احمر برای اولین بار در کشور، به این شبکه منتقل شد و پویایی و قدرت آن زبانزد دوست و دشمن بود!

این شبکه دوست داشتنی و رو به رشد به دلایلی که اگر لازم باشد، اعلام خواهد شد، یک شبه به باد فنا رفت و جدای از زحمات فنی کشیده شده برای آن، تمامی سوابق، اطلاعات هویتی ثبت شده، فعالیت ها، آرشیو مطالب و عکس اعضا و … برای همیشه نابود شد!

ذکر بیشتر سابقه این موضوع از حوصله این متن خارج است و دوستان و جوانان هلال احمری که مدتی افتخار همراهی آنان را داشتم و به جد آن روزها را از بهترین روزهای زندگی خود می دانم، بیشتر در جریان این موضوع هستند.

لازم است از دوستان و جوانان هلال احمری که احتمال دارد این پست را مطالعه کنند، بخواهم با توجه به رویه بسیار زشت این دوستان در حذف کامل حتی یوزرهای اعضای معترض به سیاست های جدید و ایجاد مشکلات بعضا حراستی برای این دوستان، از گذاشتن نظرات با نام واقعی خودداری نمایند!


زمان بهترین قاضی است!

سلام به همه بچه های دوست داشتنی ماه نو. بخشی از شما می تونن شهادت بدن که وقتی مدیریت ماه نو عوض شد، بعضی هاتون چقدر اصرار داشتین به شلوغ کردن و من به همتون بدون استثنا گفتم نه! تجربه به من ثابت کرده بود که زمان همه چیز رو مشخص می کنه!

—————————————————-

جناب آقای آسیما، اون زمان که پیشنهاد ارتقای شبکه رو با یه هزینه کاملا معقول گذاشتم روی میزتون و شما رد کردین، من هیچ ناراحتی به دل راه ندادم چون شما اختیار دار پروژه خودتون بودین! اما بعد به دلیل مسائلی که فعلا ترجیح می دم دربارشون صحبتی نکنم، در برابر سم پاشی هاتون علیه شرکتمون که رزومش عین روز روشنه چیزی نگفتممنتظر بودم انشاتون بنویسین! چون انشای نانوشته شما غلطی نداشت ولی آیا هنوز به این بخش از متن خودتون اعتقاد دارین؟!

—————————————————-

بخشی از پست ارسالی آقای مسعود آسیما:

منهای شخص آقای عباسی، دلیل عدم تمدید قرارداد، نوع عملکرد شرکت طرف قرارداد شبکه ماه نو بود که به هیچ وجه رضایت من و همکارانم را جلب نکرد چراکه آنها همه زحمات پروژه به این بزرگی در سازمان جوانان هلال احمر با ۲ میلیون عضو که حداقل باید برای تعالی و بزرگ شدنش ۷ – ۸ نفر به طور مستقیم فعالیت کنند، ایده داشته باشند، اتاق فکر داشته باشند، با تکنولوژی روز پیش روند تا از شبکه های رقیب جا نماند را فقط به یک نفر یعنی همان آقای عباسی خودمان سپرده بودند و می دانیم همه اینها صرفا به بحث مالی ختم نمی شود چراکه بابت هزینه های ماهانه ارتقا و نگه داری شبکه ماه نو هر ماه مبلغ مناسبی از سوی سازمان در وجه این شرکت پرداخت می شد. در واقع ما با نزدیک ۱۵۰۰۰ عضو شبکه از بیش از ۲ میلیون عضو سازمان که حداکثر ۵۰۰ نفر از آنها در شبکه فعالیت دارند بازی را به سایر رقبا که نه به خودمان هم واگذار کرده بودیم. آیا این موضوع برنامه ریزی نمی خواست؟ آیا تحول نمی خواست؟ آیا تیم اجرایی تازه نفس نمی خواست؟ شبکه ای که سرورهای خوبی برای آن خریداری شده اما عدم رسیدگی به این سرورها باعث کندی شبکه شده، رسیدگی نمی خواست؟ حتما باید همه چیز را فدای احساساتمان بکنیم؟

 —————————————————-

این متن بخشی از پست آقای مسعود آسیما مدیر روابط عمومی سازمان جوانان هلال احمر بعد از اعتراض گسترده اعضا به تعویض تیم مدیریت شبکه اجتماعی ماه نو بود که در نیمه های شب و در حمایت از دوست عزیز گرمابه و گلستانشان -مدیر جدید ماه نو – به نگارش در آمده!

جناب آقای آسیما! اکنون و بعد از گذشت بیش از ۶ ماه کدوم بند از صحبت هاتون محقق شد؟! حرف هاتون قشنگ بود اما در پس این قاب قشنگ، دلیل دیگه ای برای این موضوع وجود داشت! تو همین مدت که مشکلات فنی ما رو دوشتون بوده و ما بلد نبودیم کار کنیم، چقدر ارتباط با بچه ها بهتر شده؟! تیم مدیریت جدید چقدر به بچه ها اهمیت داده؟! شما الان چقدر به نظرات و خواسته هاشون اهمیت می دین؟مدیران شما در توهم زاکربرگ بودن شبکه رو به امان خدا رها کردن!
بگذریم که تو بعد فنی حرف ها بسیار زیادی برای گفتن هست که باز هم اون ها رو به قاضی زمان می سپارم!همین بس که جا به جا کردن یه دیتابیس رو تیم خارق العادتون نمی تونه انجام بده و این یعنی سه سال زندگی صد ها جوان کشک! بله! بالشت جدید ممکنه خواب آدم رو به هم بریزه ولی بعد از دو ماه، هنوز ۱۰۰ نفر هم نتونستن این بالشت جدید رو تست کنن! جالبه که نظرات کاربران هم خیلی براتون ارزشمنده و هرچقدر می گن ما می خوایم اینجا بمونیم و تو این محیط باشیم، اصرار دارین که راه بهشت از اون طرفه و باید به زور ببریمتون اونجا! به قول خودتون انشالله خداوند ما را از شر شیطان حفظ کند تا به انصاف نزدیک شویم!

پی نوشت: از همین جا اعلام می کنم شرکت ما آمادگی جا به جایی دیتابیس ماه نو به سایت جدید رو داره! شماره مدیر فنیمون رو هم که وقتی حتی نمی دونستین که برای بالا اومدن دوباره سایت نباید با هاستینگ تماس بگیرین بهتون دادم!  یاعلی

منبع: وب سایت شخصی مسلم عباسی:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۸
محمدامین خسروی پور

آیا فرهنگ ایرانی قادر به پاسخگویی به نیازهای ما نیست؟

جشن ها و اعیاد جزئی از فرهنگ هر ملت و تشکیل دهنده بخشی از هویت آن هستند. ممکن است این جشنها در طول سال ها دچار تغییراتی شوند ولی اشتراکاتی که در آن برای اکثر مردم یک منطقه، کشور و یا دنیا وجود دارد، عاملی است برای پیوندی نامرئی بین انسان ها.

این جشن ها بسته به گستردگی خود، خیل عظیمی از مردم را خواسته یا نا خواسته، مستقیم یا غیر مستقیم با خود درگیر می کند.

این پست برای بررسی یکی از این جشن های نوظهور (در کشور ما) به نام والنتین یا والنتاین (Valentine) است.


تعیین روزی برای عشق ورزی و یادآوری داشته هایمان عالی است؛ حالا این داشته می تواند، عشق به مادر، پدر، نامزد، همسر و … باشد؛ ولی هر وقت می بینم ایران من با این همه تمدن باید عیدی داشته باشد که مدل ایرانیش می تواند سرمشق عالم باشد، نگران می شوم.

سیاست گذاری فرهنگی در این زمینه با کیست؟ نتیجه راهی که می رویم چیست؟ ای کاش کسانی که می توانند در این عرصه تاثیر گذار باشند جشنی متناسب با فرهنگ ایرانی در نظر بگیرند. روز و عیدی که برای همه مردم ایران دوست داشتنی و قابل احترام باشد.


از آنجایی که هویت ایرانی یک هویت قدرتمند و مستقل است وقتی می شنوم در کشورم ایران، که در فرهنگ و تمدن شهره آفاق است یک جشن بیگانه باب می شود، دلم می گیرد.

در اینکه شرقی ها کلا نسبت به غربی ها عشق های عمیق تری دارند؛ شکی نیست. این را با نیم نگاهی به افسانه های عاشقانه خودمان نظیر لیلی و مجبون، خسرو و شیرین و … می توان فهمید. اما سوال اینجاست که چرا رو به این رسوم می آوریم؟ جواب ساده است:

نیاز! مردم به شادی و هویت نیاز دارند. جشن ها روزهایی هستند برای هویت بخشی به یک ملت. اشتراکات و مراسمات این روزها برای تقریبا برای همه لذت بخش است. (البته نه برای جیب ما مردها!) چرا فرهنگ ایرانی به این نیاز پاسخ ندهد؟؟؟


چرا ولنتاین این شانس را داشته باشد که خودش را بر فرهنگ ما تحمیل کند؟ به نظر من اگر رسانه ها و حتی وبلاگ نویسان، یک دهم مطالبی را که در مورد ولنتاین می نویسند، برای روز اسفندگان خودمون می نوشتند، امروز جوانان ایرانی که تشنه جشن و شادی هستند، این چنین به آیین های بیگانه رو نمی آوردند.

پی نوشت:
۱- اونطوری که من خوندم، روز اسفندگان، روز زن و روز عشق در فرهنگ ایرانی است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد.
اطلاعات بیشتر درباره سپندار مذ یا اسفندار مذ

درباره ولنتاین و تاریخچش مطلب زیاد است. اگر کسی دوست داشت می تواند از لینک های زیر استفاده کند.
والنتین یا والنتاین (Valentine) چیست؟
تاریخچه روز ولنتاین

۲- چند وقت پیش از کارگر به سمت انقلاب میومدم که یه نفر داشت داد می زد: “بهترین هدیه برای ولنتایم. برای عزیزانتون بخرین! ” بهش گفتم مجید جان اون ولنتایم نیست ولنتاینه! “گفت: چه فرقی می کنه؟ مهم اینه که اینا فروش بره!”

شنیدم توی بازار تهران هم بازاری ها چک های خودشون رو برای این روز تنظیم می کنن! البته اونایی که کسب و کارشون یجوری به هدایای ولنتاین گره خورده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۲۷
محمدامین خسروی پور

انتشار خبر مرگ مرتضی پاشایی، موجی از غم و اندوه در بین طرفداران وی و قشرهای مختلف جامعه به وجود آورد و موجب شکل گیری مراسمات مختلف یادبود و حضور گسترده مردم در مراسم تشییع پیکر وی شد.

حال که چند روزی از فوت مرحوم مرتضی پاشایی می گذرد و فضا کمی آرام تر شده -البته برای برخی از دوستان ظاهرا ماجرا هم چنان ادامه دارد- می توان به برخی از ابعاد مراسم عجیب تشیع جنازه آن مرحوم پرداخت!

بی مقدمه باید عرض کنم به نظر می رسد شلوغی بیش از حد مراسم تشییع مرتضی پاشایی، نه از سر محبوبیت بیش از حد این خواننده که بیشتر  یک جوگیری فرهنگی و مرهون شرایط اجتماعی و وسایل ارتباطی جدید بوده و بس!

شرایط اجتماعی نسل جوان و نوجوان ما که متاسفانه دستگاه های فرهنگی تقریبا هیچ اقدام موثر و برنامه ریزی شده برای هویت بخشی به آنان نداشته است موجبات رشد فرهنگی بی برنامه در بستر شبکه های اجتماعی، رسانه ها و …. را فراهم کرده! نداشتن برنامه ای برای تخلیه هیجانات، سرخوردگی ها، غم ها و شادی های گروهی، عدم الگوسازی صحیح و ایضا قدت شبکه های موبایلی، برخی از دلایل واضح این ماجراست!

برای ارائه یک مثال ملموس می توان به فوت مرحوم ناصر حجازی اشاره کرد! طبیعتا نمی توان منکر شد که محبوبیت و احترام وی در جامعه -اعم از طرفداران سرخابی و جامعه فوتبالی- بیش از مرتضی پاشایی مرحوم بود! بنابراین انتظار برپایی یک مراسم شلوغ تر برای ایشان، دور از ذهن نبوده و نیست! … اما اتفاقی که افتاد را اکثر کسانی که موضوع را دنبال می کردند، به یاد دارند! همین

پی نوشت:
۱- این پست هم از جناب محمدرضا سرشار، نویسنده معروف حوزه کودک و فعال فرهنگی که در گوگل پلاس ایشان منتشر شده:
تشییع پرشور مرحوم مرتضی_پاشایی ، نقطه عطفی در تنبه مدیریت_فرهنگی کشور نسبت به کارکردهای جانبی تلفن_همراه خواهد شد.

۲- اتفاقی که در اینستاگرام خانم هانیه توسلی اتفاق افتاد و توهین هایی که هیچ عقل سلیمی آن را نمی پذیرد، نشانه دیگری از فضای مسموم فرهنگی حاکم بر موضوع است!

می توانید در همین زمینه مصاحبه مصطفی اقلیما -جامعه شناس- را نیز مطالعه نمائید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۲۱
محمدامین خسروی پور

امروز بسی خوشحال ام...

شاید به جرات بگم اولین چیزی بود که آقای رئیس جمهور باب میل من انجام داد:) اولین حکم رئیس جمهور که منو خوشحال کرد..

باحکم حسن روحانی، دکتر امیر محسن ضیایی به سمت ریاست جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران منصوب شد!

-------------------------------------

دکتر ضیایی سابقه پاکی داره، متاسفانه در مدت حدود 17 ماه گذشته که جمعیت هلال احمر به ریاست فرهادی اداره میشد منهای شخص دکتر فرهادی، افرادی در مسئولیت هایی مختلف بودند که به هیچ وجه گذشتی مناسبی نداشتند! من در جایگاهی نیستم که بخوام بگم چی درسته یا چی غلطه فقط میتونم بگم که دکتر ضیایی ، رئیس لایقیست و انشالله تغییراتی رو در سازمان جوانان هم اعمال خواهد کرد:) بالاخص در بخش اداره روابط غمومی:)

جایی که خیلی از اعضا رو بخاطر شبکه اجتماعی ماه نو حراستی کردن! جایی که آینده خیلی ها رو سوزوندن! جایی که چه پول هایی از بیت المال چپاول نکردند! جایی که برای تخریب شرکت ما (ayanderoshan.net)به هر ریسمانی چنگ زدند! جایی که...

--------------------------------------------

سو استفاده از جوانان هلال احمر نقش بر آب شد...

یک روز مانده به انتخاب حس روحانی، ما بین دکتر سید احمد موسوی (دبیرکل فعلی جمعیت) و دکتر امیرمحسن ضیایی(کاندید ریاست که رای خوبی در شورای عالی جمعیت هلال احمر کسب کرده بودند) ... روابط عمومی سازمان بیانیه رو از زبان اعضای سازمان جوانان هلال احمر در خبرگزاری هایی منتشر و به جد به حمایت از دکتر موسوی (دبیرکل فعلی) پرداخته و از ریاست محترم جمهوری خواستار انتصاب دکتر سیداحمد موسوی بعنوان ریاست جمعیت هلال احمر بودند! که نقشه ی سو استفاده از جوانان هلال احمری برای به قدرت ماندن نقش بر آب شد! و دکتر حسن روحانی در حکمی روزچهارشنبه، دکتر امیر محسن ضیایی را به سمت ریاست بزرگترین جمعیت مردمی کشور منصوب کرد!

----------------------------------------

استعفای رئیس امداد و نجات کشور، زنگ خطری برای رئیس جوانان هلال احمر...

دکتر پیرحسین کلیوند ، رئیس سازمان امداد و نجات هلال احمر کشور، فردی بی خاشیه و درست کار و دقیق! دقایقی پس از ابلاغ رسمی حکم حسن روحانی به دکتر امیر محسن ضیایی و انتصاب وی بعنوان ریاست جمعیت، پیرحسین کلیوند از مسئولیت خود استعفا داد...

استعفای کلیوند زنگ خطری خواهد بود برای دکتر وحید قبادی دانا... نروی...میبرنت:)

--------------------------------------

صدور حکم سرپرستی توسط ضیایی، اقتدار مدیریتی جدید را به گوش رساند...

دکتر امیرمحسن ضیایی در اولین روز کاری خود، معاون امداد و نجات کشور دکتر چرخ ساز را طی حکمی بعنوان سرپرست موقت سازمان امداد و نجات هلال احمر کشور منصوب کرد و استعفای کلیوند را پذیرفت...

حکم در اولین روز کاری ضیایی، آن هم حکم سرپرستی موقت...هم زنگ خطر را تمدید کرد برای ریاست سازمانهای جوانان و داطلبان، هم اقتدار مدیریتی خود را نشان داد، کسی نمیخواهد به زور نمی ماند..نمیخوای بمانی..برو...

------------------------------

درکل ما هم برای دکتر امیرمحسن ضیایی آرزوی موفقیت میکنیم در مسئولیت جدیدشون و بی صبرانه منتظر تغییرات در سازمان جوانان جمعیت هلال احمر خواهیم بود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۲۶
محمدامین خسروی پور

اپیزود اول: 
بعد از خوردن یه صبحونه توپ و چک کردن مدارک لازم،‌ با انرژی تمام و برای انجام کارهای اداریم، از خونه زدم بیرون؛ ساعت نه و نیم رسیدم اداره و وارد اتاق امور مالی شدم؛‌

بلند و با انرژی به همه سلام کردم! یکی از کارمندایی که گوشه اتاق در حال حرف زدن بودن، نگاه سردی می کنه و اونیکی انگار کلا از نعمت شنیدن محرومه! رییس که پشت میزش قوز کرده و داره توی خیالاتش سیر می کنه، انگاری چرتش پاره شده باشه، ‌سرش رو کمی بالا میاره، به سردی سری تکون می ده و سلامی رو انگار که می خواد نثار قاتل پدرش کنه، به سختی از انتهای حلوقمش بیرون می ده.

یه خانم نسبتا چاق هم که شلختگی از همه جای لباسای چروکش می بارید، گوشه اتاق روی میز بساط صبحونه پهن کرده و طوری نگام می کنه انگار توی خونشون،‌ وراد حریم خصوصیش شدم. به کنایه به ساعت روی دیوار روبروش نگا می کنم! اونم نگاش می بره سمت ساعت. البته بعید می دونم منظورم فهمیده باشه!

توی دلم برای خودم که مجبورم با چنین آدم های مزخرفی هم کلام بشم،‌ تاسف می خورم. ای کاش می شد داد بزنم: گور بابای همتون! و پرونده رو پرت کنم تو صورت اون رییس پخمشون که سلام سردش از بی محلی بقیشون، ‌فحش تر ‌بود!

پروندم رو به ترتیب بین خودشون می چرخونن و انگاری بخوان کارنامه عملم رو بررسی کنن، ‌توش غوری می کنن و با بی رغبتی امضایی و از ته چاه حلقومشون کلامی که پاسم می ده به میز یا اتاق بعدی!

بعد از کلی پاسکاری، بدون اینکه کارم پیشرفت محسوسی داشته باشه، خسته نباشید از سر اجبار بلغور می کنم و از اداره می زنم بیرون.

از همه چی بیشتر ناراحت برخوردهای زشتشونم. کار آدم را نمی ندازین یا عرضش ندارین، سلام آدم که می تونین جواب بدین. تف به اینهمه سردی و انرژی منفی!

اپیزود دوم:
پکر و پنجر، منتظر تاکسی ام. چند تا تاکسی از جلوم رد می شن و با چراغ و بوق و نیش ترمز می خوان تورم کنن! به خودم زحمت نمی دم بگم کجا می رم! یه جورایی دق دلیم از اونا رو سر این بیچاره ها خالی می کنم و رذیلانه از نه گفتم بهشون لذت می برم.

بالاخره یکی شون رو انتخاب می کنم؛ دستم به علامت مستقیم تکون می دم و تاکسی جلوی پام می ایسته! درو باز می کنم و خودم می کشم داخل؛ حتی زحمت نگاه کردن به راننده رو به خودم نمی دم،‌ چه برسه به سلام کردن. سلام کنم که چی بشه؟ که جوابم نده و کنف تر از این بشم؟ اصلا دیگه به هیشکی سلام نمی کنم!

راننده سلام گرمی می کنه و “خسته نباشید”ی می گه. دستپاچه جوابش می دم و خسته نباشید دست و پا شکسته ای می گم ….

سی و پنج ساله می زنه. با موهایی که لای هر دستشون، چند تاییشون سفیده شده. مرتب و تمیز، هم خودش هم ماشینش، یه نوار سنتی هم گذاشته.

خانم جلویی که پیاده میشه، بهش خیر پیشی می گه و پاش روی پدال گاز فشار می ده. از حرف زدنش، فضای ماشینش و نوار سنتیش خوشم میاد. آدم جالبی به نظر می رسه. یکی از مسافرا میگه، آقا تو این اوضاع چه دل خوشی داری. با همه خوش و بش می کنی؟ راننده با متانت می گه: خرجی که برام نداره، حداقل کاریه که می تونم توی این دنیای آهنی بی احساس برای همنوعم بکنم.

توی دلم از خودم خجالت کشیدم. با خودم فکر کردم چیکار باید کرد در برابر اینهمه آدم بی انرژی که باعث میشن، آدم از خرج کردن حداقل ادب پیشمون بشه و اونوقت یه نفر اینطوری آدم خجالت زده کنه؟

این صحنه به شکل های مختلف،‌ برای خیلی هاتون پیش اومده. به نظرتون چیکار باید کرد؟

چرا همدیگه رو از حداقل ها محروم می کنیم؟ خیلی سخته با یه لبخند، یه سلام درست و درمون و یه دست گرم پذیرای دیگران باشیم؟

پی نوشت:
۱- عاشق صبحونم، ‌مخصوصا از نوع مفصل! به نظرم روز بدون صبحانه و روزنامه شب نمیشه!‌

۲- اپیزود اول خیالی بود. هرچند شبیهش برام پیش اومده ولی اپیزود دوم، واقعی بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۲
محمدامین خسروی پور

بخش اول: نزول خورها به بهشت نمی روند:

چند روز پیش بابا زنگ زد و خواست دنبال نامه فک رهن خانه ای که چند سال پیش به خاطر یک وام لعنتی، گرو بانک بود، بروم!

مبلغ وام و سال واگذاریش من را به خنده انداخت! پدرم معمولا چند وقت یک بار یک شاهکار اقتصادی رو می کند! ۴ میلیون وام، سال ۸۲ و با بهره ۲۴ درصد! بنده ی خدا برای تصفیه که رفته بود، حضرت بانک ۲ میلیون و ۷۰۰ برای تصفیه خواسته بود! بعد از ۸ سال قسط ماهی ۴۷۷۰۰!

صبح رفتم محضر حضرت بانک! عرض کردم: لطفا این نامه فک رهن وام ما را بدهید، کار داریم! “با نگاهی تمسخر آمیز، فرموند: “زرشک! ما الان باید استعلام کنیم ببنیم، شما بدهی دیگری به بانک ما دارید یا نه!!!”

من نفهمیدم کدام بی شعوری این قانون را مصوب کرده که سندی که رهن یکی از وام های ماست، باید بانی خیر شده و بقیه بدهی های ما به بانک را هم گردن بگیرد؟ (ببخشید اصلا راه نداشت که فحش ندهم)

به فرض که بدهکار باشیم؛ به این وام و سند ما چه ربطی دارد؟ الان بدبختی که خانه ما را خریده و می خواهد روی آن وام بگیرد، چه گناهی کرده اگر ما بدهی داشته باشیم؟؟؟

گفتیم سگ خورد! استعلام کنین!

قسمت دوم: یک سگ پاسوخته در اداره چه می کند؟

بعد از یکی دو روز رفت و آمد و کلی معطلی، یک پاکت مهر و موم شده دادند دستم!

عرض کردم:  “تمام شد؟ دست شما درد نکند!”

فرمودند: “نخیر! بفرمائید دایره سرپرستی، میدان فردوسی، روبروی خیابان ویلا! بعله!”

رفتیم اداره اعتبارات دایره سرپرستی! رئیس اداره بنده خدا مثل خیلی از دیگر کارمندانش، صدایش در نمی آمد! فکر کنم درایور کارت صدا یا مادربوردش مشکل داشت! هر کس می آمد سلام و خسته نباشیدی می گفت! و رئیس هاج و واج نگاهش می کرد! طفلک زبان بسته!

بعد از یه ساعت و نیم تشریفات عادی! اداری و جمع آوری یک مشت امضا از تمامی اهالی محل، پاکت دیگری دادند دستم!

گفتم: تمام شد؟ دست شما درد نکند!”

فرمودند: زرشک! تشریف می برید دایره حقوقی، میدان فردوسی، ۵۰۰ قدم به سمت توپخانه! بعله!”

فردای آن روز، با دلی پرکین و لبی پر باد، رفتم دایره حقوقی! رفتم و یک مشت امضا و اتاق بازی و … نامه دیگری و گفتم: “این دفعه دیگر تمام شد؟ دست شما درد نکند!”

فرمودند که: بعله! منتها باید خود پدر گرام بروند دفتر خانه برای فک پلمپ!”

یعنی خدایا به داده و ندادت شکر! بالاخره تمام شد! زدم بیرون و زیر لب دعایشان کردم که:

امیدوارم حضرت حق، جل و اعلی، اروحتان را هنگامی که آفریده شدید، هنگامی که به دنیا آمدید، هنگامی که وجود نحستان را از این دنیا می برید و هنگامی که مرده تان از گور در می آید، مورد عنایت ویژه قرار دهد!

حقتان است به خدا! اگر این قوانین توپ بانکداری را همیشه رعایت کنید که مشمول دعای خیر من نمی شوید!چطور است که بعضی ها صد تا صد تا و نمی گویم میلیارد میلیارد، میلیون میلیون، وام می گیرند و پس نمی دهند؟؟؟ آن وقت ما برای چهارمیلیون وام ۲۴ درصد باید عین سگ پاسوخته توی ادارت همایونیتان بدویم؟ این هم شاهدش!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۶
محمدامین خسروی پور

متن زیر کاملاً واقعی و از زبان شخص خودمه...

امروز یکی از دوستام که ظاهراً دانشگاه به مدرک دیپلمش گیر داده بود و یه گواهی از اون دبیرستانی که قبلاً درش دیپلم گرفته بود ازش میخواستن، این رفیق ماهم راست اومد سراغمون که تو سر و زبون داری و کار اداری سر درمیاری و ... خلاصه هندونه رو گذاشت ما رو با خودش برد.

برای تایید یه دونه عکس ما رو 20 بار این اتاق و اون اتاق کردن! آخر سر هم گفتن برین پیش معاون اجرایی آقای م ! به حدی این آقای م بد اخلاق بود و داد میزد و بد رفتار میکرد که من خودم از اومدن با رفیقم پشیمون شدم، رفیقمم از گواهی تایید دیپلمش پشیمون شد:) بعد جالبش اینجا بود شروع کرد به همکارش گفت، اسمشو بنویس (منظور اسم رفیق ما) که حالشو بگیرم...

:)) هم کلی خندیدم و هم کلی بهم برخورد! تو حقوق میگری که همین کارو بکنی، از کارت ناراضی هستی برو یه جا دیگه، دلیل نداره اینجور بد رفتار کنی! حقوقی که از جیب دولته، از حق این مردمه، از حقوق این مردمه میگیری که خدمت کنی! حلالش کنی...

تویی که یه جای دون پایه داری کار میکنی هیچ کسی نیستی که بخوای اینجوری رفتار کنی! دیروز چندبارم دستم رفت رو اسم ولدبیگی که بهش زنگ بزنم بگم یه همچین گه کاری تو آموزش پرورشه و خبر نداری!

خواستم بهش بگم توکه هیچکس نیستی! از تو گنده ترش کیه؟ مدیر اونجاست؟ معاون آموزش متوسطه اداره است؟ رئیس شهرستانه؟ معاون آموزش متوسطه اداره کله؟ مدیرکل استانه؟ خب آخه اونم باشه هیچکس نیست باز! امروز کسیه، آیا تضمینی هم هست فردا هم کسی باشه؟ نه خیر!

خلاصه در کل بسیار متاسف شدم برای جایی که فرهنگ یه ممکلت روش داره میچرخه این مدلی رفتار میکنن! خودشون بی فرهنگن دارن لقب فرهنگی رو یدک میکشن! قدیم و توی این چندسالی که از محیط مدرسه و دبیرستان فاصله گرفتم فکر میکردم این یه ذهنیت بده که به وجود اومده بین  مردم، ولی امروز پی بردم که هیچ ذهنیت اشتباهی نیست بلکه واقعیت محضه!

متاسفم برای کل مجموعه ی آموزش و پرورش که اونقده بد پایه گذاری شده که از معلم و معاون و مدیر و رئیس و مدیرکلش گرفته تا اون بالا بالاهاش فکر میکنن باید بد اخلاق کنن و تند باشن و اصل تکریم ارباب رجوع رو اصلا رعایت نکنن، ارباب رجوع کیه! والا...

این مورد هم فقط به محیط آموزشی ختم نمیشه من توی آموزش و پرورش هم کلی دیدم از این چیزا! توی خود اداره ی آموزش و پرورش شهرستان که هیچکس ارباب رجوع رو تکریم نمیکنه! روزی که آقای ولدبیگی توی ایلام رئیس آموزش پرورش شدن اونقده خوشحال بودم که حد و اندازه نداشت، چون من ایشونو کامل میشناسم و مطمئن ام فرهنگ برخورد و تکریم ارباب رجوع رو نهادینه میکنن در آموزش و پرورش! البته هنوز باید به این مدیر خوش فکر و با سواد آموزش و پرورش فرصت داد تا ببینم چی میشه! زمان بهترین قاضیه و با شناختی هم که من از ایشون دارم مطمئن ام تغییراتی در روند برخوردی فرهنگیان به وجود خواهد آمد×

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۳:۱۰
محمدامین خسروی پور

روزنامه ی امروز من کمی جالب تر از همیشه است!

دعوت میکنم قبل از هرچیزی به مصرع های زیر دقت کنین:

چو پیشه تهی مانده از نر شیر / شغالان درآیند در آنجا دلیر

چو پیشه ز شیران تهی یافتند / سگان فرصت روبهی یافتند


این بیت بالا دو نفر مخاطب خاص بیشتر نداره، فقط و فقط دو نفر! دونفری که با نهایت بی شرمی قصد رو یخ کردن رو داشتن که روسیاهیش امشب مشخص شد و به زغال موند!

انشالله خداوند همه رو به راه راست هدایت کنه! ولی اگه بازیگر میشدن بازیگرای زبردستی بودن! تبریک میگم...

ما تو کشوری هستیم این همه هنرمند داریم و نعمت وجودشون بی بهره موندیم؟ 

دست به دست هم بدین آباد کنیم سینمای کشور رو با حضور این عزیزان:/ کسی سراغ داره تهیه کننده میتونه معرفی کنه، این بازیگرا رو میتونیم برای کلاه قرمزی هم استفاده کنیما، چون کلاه قرمزی بداهه بود دیالگوشون میگن، اینا از سناریو نویس کلاه قرمزی قوی ترنا...

یاد اون جمله ی فامیل دور افتادم که میگفت: آقای مجری، چرا بعضیا یه جورین؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۳:۲۴
محمدامین خسروی پور

متن زیر، نوشته ای از طرف یک مدیر مهدکودک بسیار مهربان است که حالات بچه ها رو با دقت رصد می کند.

مکان: کلاس پنج‌ساله‌ها در مهدکودک
زمان: ساعت ۱۰ صبح (هنگام خوردن تغذیه)
میلاد: دیشب تکرار مختار رو دیدید؟
رائین: من دیدم. این قسمتش باحال نبود. هفته دیگه که ابراهیم می‌زنه ابن زیاد رو می کشه خیلی حال میده!!!!
میلاد: من تصمیم گرفتم! دیگه به من نگید مرد عنکبوتی! به من بگید ابو اسحاق!!!
(
میلاد به شدت عاشق مرد عنکبوتی بود ولی از صدقه سر مختار نامه از وقتی این سریال رو نشون می ده کلا از مرد عنکبوتی دست کشیده و به شدت طرفدار مختار شده)

یک نوشته دیگر از این مدیر مهدکودک:
اگر مسوولین صدا و سیما می دانستند که چقدر پسرهای من از کنسل شدن پخش سریال مختارنامه در شب گذشته شاکی و عصبانی شدند، تمام تلاششان را می‌کردند تا بتوانند به موقع این قسمت را به شبکه برسانند!!

یکی از اونها تصمیم گرفته خودش زودتر بزرگ بشه و سریال مختار رو بسازه!!!!
میلاد هم که مرد عنکبوتی رو دور انداخته بود تصمیم گرفته مثل مختار قیام کنه با ابن زیاد بجنگه و زودتر از مختار از اون انتقام بگیره! تازه به کمک ابراهیم هم احتیاجی نداره!!!
بچه هامون رو رها کردیم تو دامن مرد عنکبوتی و دی جی مون و هری پاتر، وقتی بزرگ میشن انتظار داریم شبیه افکار ما باشن!

اعتقاد راسخ دارم اگر تلویزیون قدرتمندی داشته باشیم، هیچکدوم از اینها نمی تونن مردم ما رو تسخیر کنن ولی وقتی اینقدر تنگ نظریم که یه طنز ساز خوب رو به خاطر پول طرد می کنیم، چه انتظاری داریم؟

حداقلی ترین کار در قبال مختار که نیاز به هیچ فکری هم نداره، زدن تی شرت، جامدادی، دفتر و هر چیز دیگه ای بود که برای یانگوم و دی جیمون و هزار تا کوفت دیگه زدیم و برای مختار نزدیم!

اصولا هیچ گاه به دنبال ایجاد اینطور موقعیت ها نیستیم و اتفاقاتی مثل مختار نامه هم که می افته، بی تفاوت از کنارشون عبور می کنیم. تا کی؟ خدا می داند.

زی تیر نگه کرد و پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

پی نوشت: بعد از کشته شدن مختار، برای این فرشته های کوچولو، کلی مشکل روحی درست میشه و معلم مهربونشون می خواد اونها رو از بحران بیرون بیاره. تو این مسیر کلی مشکل د و دردسر براش ایجاد میشه. دوستانی که علاقه دارن می تونن بقیه این مشکلات رو بخونین.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۷
محمدامین خسروی پور