روزنامه

یادداشت های شخصی محمدامین خسروی پور

روزنامه

یادداشت های شخصی محمدامین خسروی پور

۴ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز بسی خوشحال ام...

شاید به جرات بگم اولین چیزی بود که آقای رئیس جمهور باب میل من انجام داد:) اولین حکم رئیس جمهور که منو خوشحال کرد..

باحکم حسن روحانی، دکتر امیر محسن ضیایی به سمت ریاست جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران منصوب شد!

-------------------------------------

دکتر ضیایی سابقه پاکی داره، متاسفانه در مدت حدود 17 ماه گذشته که جمعیت هلال احمر به ریاست فرهادی اداره میشد منهای شخص دکتر فرهادی، افرادی در مسئولیت هایی مختلف بودند که به هیچ وجه گذشتی مناسبی نداشتند! من در جایگاهی نیستم که بخوام بگم چی درسته یا چی غلطه فقط میتونم بگم که دکتر ضیایی ، رئیس لایقیست و انشالله تغییراتی رو در سازمان جوانان هم اعمال خواهد کرد:) بالاخص در بخش اداره روابط غمومی:)

جایی که خیلی از اعضا رو بخاطر شبکه اجتماعی ماه نو حراستی کردن! جایی که آینده خیلی ها رو سوزوندن! جایی که چه پول هایی از بیت المال چپاول نکردند! جایی که برای تخریب شرکت ما (ayanderoshan.net)به هر ریسمانی چنگ زدند! جایی که...

--------------------------------------------

سو استفاده از جوانان هلال احمر نقش بر آب شد...

یک روز مانده به انتخاب حس روحانی، ما بین دکتر سید احمد موسوی (دبیرکل فعلی جمعیت) و دکتر امیرمحسن ضیایی(کاندید ریاست که رای خوبی در شورای عالی جمعیت هلال احمر کسب کرده بودند) ... روابط عمومی سازمان بیانیه رو از زبان اعضای سازمان جوانان هلال احمر در خبرگزاری هایی منتشر و به جد به حمایت از دکتر موسوی (دبیرکل فعلی) پرداخته و از ریاست محترم جمهوری خواستار انتصاب دکتر سیداحمد موسوی بعنوان ریاست جمعیت هلال احمر بودند! که نقشه ی سو استفاده از جوانان هلال احمری برای به قدرت ماندن نقش بر آب شد! و دکتر حسن روحانی در حکمی روزچهارشنبه، دکتر امیر محسن ضیایی را به سمت ریاست بزرگترین جمعیت مردمی کشور منصوب کرد!

----------------------------------------

استعفای رئیس امداد و نجات کشور، زنگ خطری برای رئیس جوانان هلال احمر...

دکتر پیرحسین کلیوند ، رئیس سازمان امداد و نجات هلال احمر کشور، فردی بی خاشیه و درست کار و دقیق! دقایقی پس از ابلاغ رسمی حکم حسن روحانی به دکتر امیر محسن ضیایی و انتصاب وی بعنوان ریاست جمعیت، پیرحسین کلیوند از مسئولیت خود استعفا داد...

استعفای کلیوند زنگ خطری خواهد بود برای دکتر وحید قبادی دانا... نروی...میبرنت:)

--------------------------------------

صدور حکم سرپرستی توسط ضیایی، اقتدار مدیریتی جدید را به گوش رساند...

دکتر امیرمحسن ضیایی در اولین روز کاری خود، معاون امداد و نجات کشور دکتر چرخ ساز را طی حکمی بعنوان سرپرست موقت سازمان امداد و نجات هلال احمر کشور منصوب کرد و استعفای کلیوند را پذیرفت...

حکم در اولین روز کاری ضیایی، آن هم حکم سرپرستی موقت...هم زنگ خطر را تمدید کرد برای ریاست سازمانهای جوانان و داطلبان، هم اقتدار مدیریتی خود را نشان داد، کسی نمیخواهد به زور نمی ماند..نمیخوای بمانی..برو...

------------------------------

درکل ما هم برای دکتر امیرمحسن ضیایی آرزوی موفقیت میکنیم در مسئولیت جدیدشون و بی صبرانه منتظر تغییرات در سازمان جوانان جمعیت هلال احمر خواهیم بود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۲۶
محمدامین خسروی پور

اپیزود اول: 
بعد از خوردن یه صبحونه توپ و چک کردن مدارک لازم،‌ با انرژی تمام و برای انجام کارهای اداریم، از خونه زدم بیرون؛ ساعت نه و نیم رسیدم اداره و وارد اتاق امور مالی شدم؛‌

بلند و با انرژی به همه سلام کردم! یکی از کارمندایی که گوشه اتاق در حال حرف زدن بودن، نگاه سردی می کنه و اونیکی انگار کلا از نعمت شنیدن محرومه! رییس که پشت میزش قوز کرده و داره توی خیالاتش سیر می کنه، انگاری چرتش پاره شده باشه، ‌سرش رو کمی بالا میاره، به سردی سری تکون می ده و سلامی رو انگار که می خواد نثار قاتل پدرش کنه، به سختی از انتهای حلوقمش بیرون می ده.

یه خانم نسبتا چاق هم که شلختگی از همه جای لباسای چروکش می بارید، گوشه اتاق روی میز بساط صبحونه پهن کرده و طوری نگام می کنه انگار توی خونشون،‌ وراد حریم خصوصیش شدم. به کنایه به ساعت روی دیوار روبروش نگا می کنم! اونم نگاش می بره سمت ساعت. البته بعید می دونم منظورم فهمیده باشه!

توی دلم برای خودم که مجبورم با چنین آدم های مزخرفی هم کلام بشم،‌ تاسف می خورم. ای کاش می شد داد بزنم: گور بابای همتون! و پرونده رو پرت کنم تو صورت اون رییس پخمشون که سلام سردش از بی محلی بقیشون، ‌فحش تر ‌بود!

پروندم رو به ترتیب بین خودشون می چرخونن و انگاری بخوان کارنامه عملم رو بررسی کنن، ‌توش غوری می کنن و با بی رغبتی امضایی و از ته چاه حلقومشون کلامی که پاسم می ده به میز یا اتاق بعدی!

بعد از کلی پاسکاری، بدون اینکه کارم پیشرفت محسوسی داشته باشه، خسته نباشید از سر اجبار بلغور می کنم و از اداره می زنم بیرون.

از همه چی بیشتر ناراحت برخوردهای زشتشونم. کار آدم را نمی ندازین یا عرضش ندارین، سلام آدم که می تونین جواب بدین. تف به اینهمه سردی و انرژی منفی!

اپیزود دوم:
پکر و پنجر، منتظر تاکسی ام. چند تا تاکسی از جلوم رد می شن و با چراغ و بوق و نیش ترمز می خوان تورم کنن! به خودم زحمت نمی دم بگم کجا می رم! یه جورایی دق دلیم از اونا رو سر این بیچاره ها خالی می کنم و رذیلانه از نه گفتم بهشون لذت می برم.

بالاخره یکی شون رو انتخاب می کنم؛ دستم به علامت مستقیم تکون می دم و تاکسی جلوی پام می ایسته! درو باز می کنم و خودم می کشم داخل؛ حتی زحمت نگاه کردن به راننده رو به خودم نمی دم،‌ چه برسه به سلام کردن. سلام کنم که چی بشه؟ که جوابم نده و کنف تر از این بشم؟ اصلا دیگه به هیشکی سلام نمی کنم!

راننده سلام گرمی می کنه و “خسته نباشید”ی می گه. دستپاچه جوابش می دم و خسته نباشید دست و پا شکسته ای می گم ….

سی و پنج ساله می زنه. با موهایی که لای هر دستشون، چند تاییشون سفیده شده. مرتب و تمیز، هم خودش هم ماشینش، یه نوار سنتی هم گذاشته.

خانم جلویی که پیاده میشه، بهش خیر پیشی می گه و پاش روی پدال گاز فشار می ده. از حرف زدنش، فضای ماشینش و نوار سنتیش خوشم میاد. آدم جالبی به نظر می رسه. یکی از مسافرا میگه، آقا تو این اوضاع چه دل خوشی داری. با همه خوش و بش می کنی؟ راننده با متانت می گه: خرجی که برام نداره، حداقل کاریه که می تونم توی این دنیای آهنی بی احساس برای همنوعم بکنم.

توی دلم از خودم خجالت کشیدم. با خودم فکر کردم چیکار باید کرد در برابر اینهمه آدم بی انرژی که باعث میشن، آدم از خرج کردن حداقل ادب پیشمون بشه و اونوقت یه نفر اینطوری آدم خجالت زده کنه؟

این صحنه به شکل های مختلف،‌ برای خیلی هاتون پیش اومده. به نظرتون چیکار باید کرد؟

چرا همدیگه رو از حداقل ها محروم می کنیم؟ خیلی سخته با یه لبخند، یه سلام درست و درمون و یه دست گرم پذیرای دیگران باشیم؟

پی نوشت:
۱- عاشق صبحونم، ‌مخصوصا از نوع مفصل! به نظرم روز بدون صبحانه و روزنامه شب نمیشه!‌

۲- اپیزود اول خیالی بود. هرچند شبیهش برام پیش اومده ولی اپیزود دوم، واقعی بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۲
محمدامین خسروی پور

بخش اول: نزول خورها به بهشت نمی روند:

چند روز پیش بابا زنگ زد و خواست دنبال نامه فک رهن خانه ای که چند سال پیش به خاطر یک وام لعنتی، گرو بانک بود، بروم!

مبلغ وام و سال واگذاریش من را به خنده انداخت! پدرم معمولا چند وقت یک بار یک شاهکار اقتصادی رو می کند! ۴ میلیون وام، سال ۸۲ و با بهره ۲۴ درصد! بنده ی خدا برای تصفیه که رفته بود، حضرت بانک ۲ میلیون و ۷۰۰ برای تصفیه خواسته بود! بعد از ۸ سال قسط ماهی ۴۷۷۰۰!

صبح رفتم محضر حضرت بانک! عرض کردم: لطفا این نامه فک رهن وام ما را بدهید، کار داریم! “با نگاهی تمسخر آمیز، فرموند: “زرشک! ما الان باید استعلام کنیم ببنیم، شما بدهی دیگری به بانک ما دارید یا نه!!!”

من نفهمیدم کدام بی شعوری این قانون را مصوب کرده که سندی که رهن یکی از وام های ماست، باید بانی خیر شده و بقیه بدهی های ما به بانک را هم گردن بگیرد؟ (ببخشید اصلا راه نداشت که فحش ندهم)

به فرض که بدهکار باشیم؛ به این وام و سند ما چه ربطی دارد؟ الان بدبختی که خانه ما را خریده و می خواهد روی آن وام بگیرد، چه گناهی کرده اگر ما بدهی داشته باشیم؟؟؟

گفتیم سگ خورد! استعلام کنین!

قسمت دوم: یک سگ پاسوخته در اداره چه می کند؟

بعد از یکی دو روز رفت و آمد و کلی معطلی، یک پاکت مهر و موم شده دادند دستم!

عرض کردم:  “تمام شد؟ دست شما درد نکند!”

فرمودند: “نخیر! بفرمائید دایره سرپرستی، میدان فردوسی، روبروی خیابان ویلا! بعله!”

رفتیم اداره اعتبارات دایره سرپرستی! رئیس اداره بنده خدا مثل خیلی از دیگر کارمندانش، صدایش در نمی آمد! فکر کنم درایور کارت صدا یا مادربوردش مشکل داشت! هر کس می آمد سلام و خسته نباشیدی می گفت! و رئیس هاج و واج نگاهش می کرد! طفلک زبان بسته!

بعد از یه ساعت و نیم تشریفات عادی! اداری و جمع آوری یک مشت امضا از تمامی اهالی محل، پاکت دیگری دادند دستم!

گفتم: تمام شد؟ دست شما درد نکند!”

فرمودند: زرشک! تشریف می برید دایره حقوقی، میدان فردوسی، ۵۰۰ قدم به سمت توپخانه! بعله!”

فردای آن روز، با دلی پرکین و لبی پر باد، رفتم دایره حقوقی! رفتم و یک مشت امضا و اتاق بازی و … نامه دیگری و گفتم: “این دفعه دیگر تمام شد؟ دست شما درد نکند!”

فرمودند که: بعله! منتها باید خود پدر گرام بروند دفتر خانه برای فک پلمپ!”

یعنی خدایا به داده و ندادت شکر! بالاخره تمام شد! زدم بیرون و زیر لب دعایشان کردم که:

امیدوارم حضرت حق، جل و اعلی، اروحتان را هنگامی که آفریده شدید، هنگامی که به دنیا آمدید، هنگامی که وجود نحستان را از این دنیا می برید و هنگامی که مرده تان از گور در می آید، مورد عنایت ویژه قرار دهد!

حقتان است به خدا! اگر این قوانین توپ بانکداری را همیشه رعایت کنید که مشمول دعای خیر من نمی شوید!چطور است که بعضی ها صد تا صد تا و نمی گویم میلیارد میلیارد، میلیون میلیون، وام می گیرند و پس نمی دهند؟؟؟ آن وقت ما برای چهارمیلیون وام ۲۴ درصد باید عین سگ پاسوخته توی ادارت همایونیتان بدویم؟ این هم شاهدش!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۶
محمدامین خسروی پور

متن زیر کاملاً واقعی و از زبان شخص خودمه...

امروز یکی از دوستام که ظاهراً دانشگاه به مدرک دیپلمش گیر داده بود و یه گواهی از اون دبیرستانی که قبلاً درش دیپلم گرفته بود ازش میخواستن، این رفیق ماهم راست اومد سراغمون که تو سر و زبون داری و کار اداری سر درمیاری و ... خلاصه هندونه رو گذاشت ما رو با خودش برد.

برای تایید یه دونه عکس ما رو 20 بار این اتاق و اون اتاق کردن! آخر سر هم گفتن برین پیش معاون اجرایی آقای م ! به حدی این آقای م بد اخلاق بود و داد میزد و بد رفتار میکرد که من خودم از اومدن با رفیقم پشیمون شدم، رفیقمم از گواهی تایید دیپلمش پشیمون شد:) بعد جالبش اینجا بود شروع کرد به همکارش گفت، اسمشو بنویس (منظور اسم رفیق ما) که حالشو بگیرم...

:)) هم کلی خندیدم و هم کلی بهم برخورد! تو حقوق میگری که همین کارو بکنی، از کارت ناراضی هستی برو یه جا دیگه، دلیل نداره اینجور بد رفتار کنی! حقوقی که از جیب دولته، از حق این مردمه، از حقوق این مردمه میگیری که خدمت کنی! حلالش کنی...

تویی که یه جای دون پایه داری کار میکنی هیچ کسی نیستی که بخوای اینجوری رفتار کنی! دیروز چندبارم دستم رفت رو اسم ولدبیگی که بهش زنگ بزنم بگم یه همچین گه کاری تو آموزش پرورشه و خبر نداری!

خواستم بهش بگم توکه هیچکس نیستی! از تو گنده ترش کیه؟ مدیر اونجاست؟ معاون آموزش متوسطه اداره است؟ رئیس شهرستانه؟ معاون آموزش متوسطه اداره کله؟ مدیرکل استانه؟ خب آخه اونم باشه هیچکس نیست باز! امروز کسیه، آیا تضمینی هم هست فردا هم کسی باشه؟ نه خیر!

خلاصه در کل بسیار متاسف شدم برای جایی که فرهنگ یه ممکلت روش داره میچرخه این مدلی رفتار میکنن! خودشون بی فرهنگن دارن لقب فرهنگی رو یدک میکشن! قدیم و توی این چندسالی که از محیط مدرسه و دبیرستان فاصله گرفتم فکر میکردم این یه ذهنیت بده که به وجود اومده بین  مردم، ولی امروز پی بردم که هیچ ذهنیت اشتباهی نیست بلکه واقعیت محضه!

متاسفم برای کل مجموعه ی آموزش و پرورش که اونقده بد پایه گذاری شده که از معلم و معاون و مدیر و رئیس و مدیرکلش گرفته تا اون بالا بالاهاش فکر میکنن باید بد اخلاق کنن و تند باشن و اصل تکریم ارباب رجوع رو اصلا رعایت نکنن، ارباب رجوع کیه! والا...

این مورد هم فقط به محیط آموزشی ختم نمیشه من توی آموزش و پرورش هم کلی دیدم از این چیزا! توی خود اداره ی آموزش و پرورش شهرستان که هیچکس ارباب رجوع رو تکریم نمیکنه! روزی که آقای ولدبیگی توی ایلام رئیس آموزش پرورش شدن اونقده خوشحال بودم که حد و اندازه نداشت، چون من ایشونو کامل میشناسم و مطمئن ام فرهنگ برخورد و تکریم ارباب رجوع رو نهادینه میکنن در آموزش و پرورش! البته هنوز باید به این مدیر خوش فکر و با سواد آموزش و پرورش فرصت داد تا ببینم چی میشه! زمان بهترین قاضیه و با شناختی هم که من از ایشون دارم مطمئن ام تغییراتی در روند برخوردی فرهنگیان به وجود خواهد آمد×

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۳:۱۰
محمدامین خسروی پور