روزنامه

یادداشت های شخصی محمدامین خسروی پور

روزنامه

یادداشت های شخصی محمدامین خسروی پور

دزدی از یک آقای مهندس!

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۰۱ ب.ظ


یکی دو روز مانده به عید، رفتم سلمونی محل؛ در بدو ورود متوجه شدم نسبت دفعه قبل، تبدیل به یک مهندس با کلاس شدم؛ به محض ورود، حضرتشان به من گفت سلام آقای مهندس؛ خوش آمدین!

با بی میلی و تعجب جواب دادم و نشستم تو نوبت. نوبتم که شد، حال ما را پرسید! سال نو مبارکی گفت و کارش را شروع کرد. کاری را که قبلا توی ده دقیقه انجام می داد، نیم ساعت لفت داد و در تمام مدت از این گفت که چقدر سرش شلوغه و اینکه سه شب است تا صبح کار کرده و گود چشمهاش رو نشانم داد و من احمق ساده لوح با خودم فکر می کردم شاید من را با کسی اشتباه گرفته که اینقدر صمیممانه با من درد دل می کند.

اینقدر گرم حرف مفت زدن بود که خال همایونی پشت گردن ما را برید! بعد با خوشحالی گفت: این خال پشت گردنتون بود؛ گفتم خوب، با همون لهجه شیرین شمالیش گفت: خون افتاد! هیچی نگفتم! با اعتماد به نفس به کارش ادامه داد.

کارش که تموم شد ۵۰۰۰ تومان گذاشتم کف دستش برای بیست دقیقه کار! و منتظر هزار تومان باقیش بودم که دیدم شاکی شد! آقای مهندس عیده! با بی میلی گفتم خوب باشه، هزارتومنش عیدی! گفت کمه آقای مهندس و اینقدر وراجی کرد که با نارضایتی تمام و برای جلوگیری از آبروریزی ۱۰۰۰ تومان دیگه هم به این دزد مدرن دادم و هنوز داشت وراجی می کرد که کمه! زدم بیرون در حالی که بهش می گفتم من کارمندم، عیدی من مگه چقدره؟ اصلا چرا شماها به ما عیدی نمی دین؟ و با خودم فکر کردم ارزش یک ساعت کار یک سلمانی که شش ماه ناقابل آموزش دیده، چند برابر منه؟

پی نوشت:
۱- اه اه اه؛ حالم بهم خورد، کنار دستیم دستور برداشتن زیر ابرو داد! از وقتی هم اومدم زیر یه ماسک حال به هم زن سبز بود! تف!

۲- تا حالا ارزش هر ساعت کار خودتون رو حساب کردین؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۱۳
محمدامین خسروی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی